چشمانم را فرو می بندم غرق می شوم در رؤیایی شبانه
ناگاه می بینم پولکی از جنس ستاره ریخته بر گیسوان سیاه این عاشقانه
آسمان جشن رنگی می گیرد در این سرور نور افشان
ستارگان دنباله دار هل هله می کنند در این رسم رندان
می آید از کهکشان شاهزاده ای با اسب سپید
بر سر اسبش شاخ سپیدی از جنس حریر
می رسد قلبش به نزدیکی قلب آن تازه عروس
تیر 2 شاخه ای می خورد بر قلب آن 2 عاشق ونوس
بعد از آن عشق رخ می نماید از آسمان
زمینی می شود آن عشق بی نشان
بر زمین که می رسد دگر نشانی از حقیقت نیست
سنبل وفا ترک می خورد و شروعی از رفاقت نیست
به ناگاه لرزه ای رعشه می زند بر وجودم
بیدارم می کند کابوس سیاه ظلمت گونه ی بی فروغم
حسی به من می گوید آن همه خواب بود
آن خوشبختی و جشن ستاره ها و سپیدی شنل فقط توهم یک رؤیا بود
تیر 2 شاخه ای نیست بر قلب آن 2 عاشق اسیر
آن همه فقط بود یک کابوس،کابوس رؤیایی نفس گیر
پس از آن سوگند می خورم که نباشم در رؤیا
جویای حقیقت باشم حتی اگر تلخ باشد در این دنیا